داستان=|

 خب یه جورایی هم من داستان میگم هم عمم=|

خب اسم من اسنوعه 
اولین بار درمورد کنزاس از دوستم ونوس شنیدم فکر کردم باید جای باحالی باشه. 
 پس باونوس تصمیم گرفتیم که یه مدت بریم کنزاس والبته بعد یه مدت موندگار شدیم  .
اوایل خونه نداشتیم فقط به ساکنین سر میزدیم و....
_مثلا من راویم=<
باشه بابا تو راوی باش من رفتم=|
خیلی خب همونطور که فهمیدین اونا یه مدت ساکنین 
شهر رو باسوال های بیخودشون  مورد شکنجه قرار دادن تا توکنزاس موندگار بشن-_- از طرف برادر زادم
پوزش میطلبم--_
بهله البته باوجود این کارشون وقتی جفتشون توی 
شهر موندگار شدن یه خونه ی جدا گانه خریدن ساکنین
شهر با اون ها خوب برخورد کردنو دوس......عمه قراره
داستان تعریف کنی نه خلاصه×_× 
+اوه بله البته 
توی شهر اسنو بعد اسباب کشی اولین کاری که کرد  این
بود که به سوپر بره
روی ورودی سوپر نوشته بود:
 
 
 سوپر مارکت حاجی یاشار متال سونیک دارای اخبار و
شایعات دسته اول کنزاس.
اون جا بود که برای اولین بار اسنو بالی لی اشنا شد
اون دختر با موهای زردش خیلی زیبابود(عمم ازهمه
تعریف میکنه الی من=|)
لی لی و متال داشتن درمورد اخبار جدید هفته صحبت 
میکردن 
 اینکه بگیم اسنو از کنارشون رد شد احمقانس=|
ولی این اتفاق افتاد وبه شخصه بنظرم باید مکالمشونو
بزارم:
لیلی:خبر جدیدی شده
متال:اره مثل اینکه دوتا دختر نوجون بایه پیکان دربه
داغون امدن توشهر بزیستن ودربه در دارن دونبال دیپلم
میگردن =[|]
در این زمان یهو اسنو با اخم گفت:
اول مادنبال دیپلم نمیگردیم 
دوم اون پیکان نبود مابا اتوبوس امدیم-`__-
وبعد لبخند زدو گفت :من اسنو هستم وشما=]
(کلا برادر زادم فازش معلوم نیس=|یدقه روانیه یدقه
مهربونه یدقه ....کلان یه حالیه:/)
لیلیم طبق انتظار گفت من لیلیم=|
بعد رفت البته =|
من واقعا هیچ وقت نفهمیدم اینا بااین  اولین دیدارشون
چطور دوست شدن؟_؟ ولی همینجوری که میبینین شدن دیگه =|
تا قسمت بعد خدا یارو نگهدارتان باد=|